جدول جو
جدول جو

معنی پهلوان زاده - جستجوی لغت در جدول جو

پهلوان زاده
(پَ لَ / لِ دَ / دِ)
زادۀ پهلوان. فرزند پهلوان. از نسل پهلوان:
نگهبان برو کرد پس چند مرد
گو پهلوان زاده با داغ و درد.
دقیقی.
چنان پهلوان زادۀ بی گناه
ندانست رنگ سپید از سیاه.
فردوسی.
که ای پهلوان زادۀ پرهنر
ز گردان کیهان برآورده سر.
فردوسی.
بپرسید چون دید روی هجیر
که ای پهلوان زادۀ شیرگیر.
فردوسی.
که ای پهلوان زادۀ بچه شیر
نزاید چو تو زورمنددلیر.
فردوسی.
که ای پهلوان زادۀ بی گزند
یکی رزم پیش آمدت سودمند.
فردوسی.
اگر پهلوان زاده باشد رواست
که از پهلوان این دلیری سزاست.
فردوسی.
پس آگاهی آمد بکاوس کی
از آن پهلوان زادۀ نیک پی.
فردوسی.
که چون بودی ای پهلوان زاده مرد
بدین راه دشوار با باد و گرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پهلوان زاده
فرزند پهلوان
تصویری از پهلوان زاده
تصویر پهلوان زاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ لَ / لِ نِ زِ دَ /دِ)
پهلوان حاضر و موجود.
- امثال:
پهلوان زنده را عشق است، تعبیری مثلی نظیر سیلی نقد به از حلوای نسیه:
پهلوان زنده را عشق است ساقی می بیار
چند میگوئی سخن از رستم و اسفندیار.
دهقان سامانی
لغت نامه دهخدا
(پَلَ)
دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقعدر 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. جلگه، گرم، معتدل، دارای 112 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا